صدفصدف، تا این لحظه: 14 سال و 12 روز سن داره

صدفی نمک خونه

وابستگی عجیب!

گل گلکم ! تو و داداشی یه وابستگی عجیب داشتین ( البته تو هنوز هم داری )دقیقا خاطرم نیست از چند ماهگی شروع کردی به مکیدن انگشت و تقریبا نزدیک یک سالگی هم نمیدونم چطور شد که یهو به یک تل که برای موهات گرفته بودم وابسته شدی . هر موقع می خوای بخوابی یا می خوای انرژی بگیری باید حتما اون تل دستت باشه.حتی سعی کردم مشابه اونو برات تهیه کنم اما فقط همون بهت آرامش میده. چند باری تو ماشین از دستت افتاده بغل صندلی و فکر کردیم تو مسیر گمش کردیم .مجبور شدیم کل مسیر رو برگشتیم دنبال تلت تا پیداش کنیم. خیلی دلم می خواد بدونم ریشه ی این عادت به کجا میرسه چون به قول آنا جون نه من و نه خاله جونا هیچکدوم همچین عادتی نداشتیم .اما نمیدونم چرا شما دوتا این طو...
31 ارديبهشت 1391

خداحافظ جی جی!!!!

تو ایام عید خاله جون مراسم از شیر گرفتن امیر علی رو شروع کردن.طفلی هم امیر خیلی اذیت شد و هم خاله جون. راستش من با دیدن اوضاع خاله جون حسابی ترس ورم داشته بود که چطوری شما رو از شیر بگیرم.اصلا دوست نداشتم بهش فکر کنم. اما بالاخره وقتی دوسالت تموم شد و برای چندمین بار دکترم ازم خواست تا تو رو از شیر بگیرم تا بتونه داروهای قویتری بهم بده تصمیم گرفتم وارد میدون بشم و شروع کنم به ترک دادنت.(به قول خاله جون باید میبستمت به تخت تا کم کم ترک کنی درست مثل تو فیلما) از خاله جون داروی تلخکو گرفتم یه روز صبح بعد از اون که تو خواب بهت شیر دادم  استفاده کردم.تو هم که ماشالله عادت داشتی تا ظهر مدام آویزون من بودی .به محض اینکه از خواب بیدار شد...
31 ارديبهشت 1391

تولد کوچولو!

سلام گلم! امسال تصمیم داشتم برای تولدت یه مهمونی کوچولو بگیرم .اما با ورود بی دعوت اون ویروس بی ادب به بدنت همه ی برنامه هام بهم ریخت. اما آنا جون و پدر جون و خاله جونا باز هم مثل همیشه ما رو غافل گیر کردنو یه جشن کوچولو برات ترتیب دادن. به شما و امیر علی جون که خیلی خوش گذشت.کلی شمع فوت کردین و حسابی هم نانای کردین. از خدا می خوام این لحظات شادی رو از هیچ کدوم از بنده هاش نگیره. ...
16 ارديبهشت 1391

صدف خانم و هویج!!!!

چند روزیه که نمی دونم چطور شده به خوردن هویج خیلی علاقمند شدی. دو روز پیش داشتیم با هم تو دفتر نقاشیت ,نقاشی میکردیم که رسیدی به تصویر زیبایی که مامان هنرمندت از یه خرگوش با یه هویج  تو دستش طراحی !!!کرده بود.واااااااااااای که منو کشتی قشنگم شروع کردی به گیر دادن که هویج می خوام. هر چی میگم نداریم بابایی بخره بهت میدم بخوری .شمام که ماشاالله دلیل و برهان رو اصلا قبول نداری. بالاخره راضی شدی که به بابایی زنگ بزنی و سفارش خرید بدی. ظهر باباجون قبل از اومدن تماس گرفت که برم هویج بخرم یا نه ؟منم که حسابی گرسنه بودم گفتم نه صدفی فراموش کرده بیا خونه. اما وای چه خیال باطلی. دختر من و فراموشی.به محض اینکه باباجون از در وارد شد تا دید...
8 ارديبهشت 1391

عکس های پر ماجرا!!

حدود یک ساله پیش یه عروسی رفتیم و اونجا از خانم عکاس خواستیم تا از شما و امیر علی جون هم عکس بگیرن.اما هربار که خواستیم بریم عکسا رو بگیریم چیزی پیش میومد و نمی شد .حتی چند بار تا نزدیک عکاسی هم رفتیم ولی نشد .. .........تا اینکه بالاخره امشب خاله نسترن جون همت کردنو زحمت عکسا رو کشیدن .دست گلشون درد نکنه... ...
2 ارديبهشت 1391
1